وبعد الله اکبر بگوییم
بسـم الله الرحمن الرحیم: به نام خداوند بخشنده (و) مهربان
الحمد لله رب العالمین: سپاس مخصوص خداوندی است که پروردگار جهانیان است
قرائت
پس از سوره حمد، یک سوره دیگر از قرآن را می خوانیم به عنوان نمونه، می توان سوره توحید را خواند:
سوره توحید
بسم الله الرحمن الرحیم
(قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ وَلَمْ یَکُن لَّهُ کُفُوًا أَحَدٌ )
باید دانست که به حسب فطرت و جبلّت، قلب به هر چه علاقه و محبت پیدا کرد، قبله توجّه آن همان محبوب است. و اگر اشتغال به امری مانع از تفکر در حال محبوب و جمال مطلوب شود به مجرّد آنکه آن اشتغال کم شود و آن مانع از میان برخیزد، فوراً قلب به سوی محبوب خود پرواز نموده، متعلّق به دامن آن شود.
اهل معارف و صاحبان جذبه الهیه اگر دارای قوّت قلب باشند و متمکّن در جذبه و حبّ باشند، در هر مرآتی جمال محبوب و در هر موجودی کمال مطلوب را مشاهده نموده و «ما رَاَیْتُ شَیْئاً اِلّا [ و ]رَاَیْتُ اللّه فیهِ وَ مَعَه»(36) گویند. و اگر سَروَر آنها فرماید: «لَیُغانُ علی قَلْبی و اِنّی لَأسْتَغْفِرُاللّهَ فی کُلِّ یَوْمٍ سَبْعینَ مَرَّة»(37) برای آنست که جمال محبوب را در مرأت(38)، خصوصاً مرائی کدره چون مرآت بوجهلی دیدنْ، خود کدورت برای کُمَّل است. و اگر قلب آنها قوی نباشد و اشتغال به کثرات مانع از حضور شود، به مجرّد آن که آن اشتغال کم شود طائر قلوب آنها به آشیانه قدس خود پرواز کند و دست آویز جمال جمیل گردد.
و طالبان غیر حق، که در نظر اهل معرفت همه طالب دنیا هستند، نیز هر چه مطلوب آنها است به همان متوجه و متعلّقند. آنها نیز اگر در حبل مطلوب خود مفرطند و حبّ دنیا مجامع قلوب آنها را گرفته، هیچگاه از توجّه به آن مسلوب نشوند و در هر حال و هر چیز با جمال محبوب خود بسر برند. و اگر حبّ آنها کمتر باشد، در وقت فراغت، قلبِ آنها به محبوب خود رجوع کند.
آنان که حبّ مال و ریاست و شرف در دل آنها است در خواب نیز مطلوب خود را میبینند و در بیداری به فکر محبوب خود بسر میبرند؛ و مادامی که در اشتغال به دنیا بسر میبرند با محبوب خود هم آغوشند؛ و چون وقت نماز شود، دل حالت فراغتی مییابد و فوراً متعلّق به محبوب خود میشود، گویی تکبیرة الاحرام، کلید درِ دکّان یا رافع حجاب بین او و محبوب او است؛ یک وقت به خود میآید که سلام نماز را گفته، در صورتی که هیچ توجّه به آن نداشته، همهاش را با فکر دنیا هم آغوش بوده. اینست که چهل - پنجاه سال نماز ما را در دل اثری جز ظلمت و کدورت نیست.
و آنچه باید معراج قرب حضرت حق و مایه انس به آن مقام مقدّس باشد، ما را از ساحت قرب مهجور و از عروج به مقام انس فرسنگها دور کرده. اگر نماز ما بویی از عبودیّت داشت، ثمرهاش خاکساری و تواضع و فروتنی بود، نه عُجب و خود فروشی و کبر و افتخار که هر یک برای هلاکت و شقاوت انسان سببی مستقلّ و موجبی منفرد است.
بالجمله، دل ما چون با حبّ دنیا آمیخته شده و مقصد و مقصودی جز تعمیر آن ندارد، ناچار این حبّ مانع از فراغت قلب و حضور آن در محضر قدس شود. و علاج این مرض مهلک و فساد خانمان سوز با علم و عملِ نافع است.