باید دانست که به حسب فطرت و جبلّت، قلب به هر چه علاقه و محبت پیدا کرد، قبله توجّه آن همان محبوب است. و اگر اشتغال به امری مانع از تفکر در حال محبوب و جمال مطلوب شود به مجرّد آنکه آن اشتغال کم شود و آن مانع از میان برخیزد، فوراً قلب به سوی محبوب خود پرواز نموده، متعلّق به دامن آن شود.
اهل معارف و صاحبان جذبه الهیه اگر دارای قوّت قلب باشند و متمکّن در جذبه و حبّ باشند، در هر مرآتی جمال محبوب و در هر موجودی کمال مطلوب را مشاهده نموده و «ما رَاَیْتُ شَیْئاً اِلّا [ و ]رَاَیْتُ اللّه فیهِ وَ مَعَه»(36) گویند. و اگر سَروَر آنها فرماید: «لَیُغانُ علی قَلْبی و اِنّی لَأسْتَغْفِرُاللّهَ فی کُلِّ یَوْمٍ سَبْعینَ مَرَّة»(37) برای آنست که جمال محبوب را در مرأت(38)، خصوصاً مرائی کدره چون مرآت بوجهلی دیدنْ، خود کدورت برای کُمَّل است. و اگر قلب آنها قوی نباشد و اشتغال به کثرات مانع از حضور شود، به مجرّد آن که آن اشتغال کم شود طائر قلوب آنها به آشیانه قدس خود پرواز کند و دست آویز جمال جمیل گردد.
و طالبان غیر حق، که در نظر اهل معرفت همه طالب دنیا هستند، نیز هر چه مطلوب آنها است به همان متوجه و متعلّقند. آنها نیز اگر در حبل مطلوب خود مفرطند و حبّ دنیا مجامع قلوب آنها را گرفته، هیچگاه از توجّه به آن مسلوب نشوند و در هر حال و هر چیز با جمال محبوب خود بسر برند. و اگر حبّ آنها کمتر باشد، در وقت فراغت، قلبِ آنها به محبوب خود رجوع کند.
آنان که حبّ مال و ریاست و شرف در دل آنها است در خواب نیز مطلوب خود را میبینند و در بیداری به فکر محبوب خود بسر میبرند؛ و مادامی که در اشتغال به دنیا بسر میبرند با محبوب خود هم آغوشند؛ و چون وقت نماز شود، دل حالت فراغتی مییابد و فوراً متعلّق به محبوب خود میشود، گویی تکبیرة الاحرام، کلید درِ دکّان یا رافع حجاب بین او و محبوب او است؛ یک وقت به خود میآید که سلام نماز را گفته، در صورتی که هیچ توجّه به آن نداشته، همهاش را با فکر دنیا هم آغوش بوده. اینست که چهل - پنجاه سال نماز ما را در دل اثری جز ظلمت و کدورت نیست.
و آنچه باید معراج قرب حضرت حق و مایه انس به آن مقام مقدّس باشد، ما را از ساحت قرب مهجور و از عروج به مقام انس فرسنگها دور کرده. اگر نماز ما بویی از عبودیّت داشت، ثمرهاش خاکساری و تواضع و فروتنی بود، نه عُجب و خود فروشی و کبر و افتخار که هر یک برای هلاکت و شقاوت انسان سببی مستقلّ و موجبی منفرد است.
بالجمله، دل ما چون با حبّ دنیا آمیخته شده و مقصد و مقصودی جز تعمیر آن ندارد، ناچار این حبّ مانع از فراغت قلب و حضور آن در محضر قدس شود. و علاج این مرض مهلک و فساد خانمان سوز با علم و عملِ نافع است.
ای عزیز! اگر ایمان به آنچه ذکر شد که گفته انبیاءعلیهم السلام است آوردی و خود را برای تحصیل سعادت و سفر آخرت مهیّا نمودی و لازم دانستی حضور قلب را که کلید گنج سعادت است تحصیل کنی، راه تحصیل آن، آن است که اولاً رفع موانع حضور قلب را نمایی و خارهای طریق را از سر راه سلوک ریشه کن کنی و پس از آن اقدام به خود آن کنی.
امّا مانع حضور قلب در عبادات، تشتّت خاطر و کثرت واردات قلبیّه است. و این گاهی از امور خارجه و طرق حواسّ ظاهره حاصل میشود؛ مثل آنکه گوش انسان در حال عبادت چیزی بشنود و خاطر به آن متعلق شده مبدأ تخیّلات و تفکرات باطنیّه گردد، و واهمه و متصرّفه در آن تصرّف نموده از شاخهای به شاخهای پرواز کند؛ یا چشم انسان چیزی ببیند و منشأ تشتّت خاطر و تصرّف متصرّفه گردد؛ یا سایر حواسّ انسان چیزی ادراک کند و از آن انتقالات خیالیّه حاصل شود.
و گاهی تشتّت خاطر و مانع از حضور قلب، از امور باطنه است. و آن به طریق کلی دو منشأ بزرگ دارد که عمده امور به آن دو منشأ برگردد:
یکی هرزه گردی و فرّار بودن خود طایر خیال است؛ زیرا که خیال قوّهای است بسیار فرّار که دائماً از شاخهای به شاخهای آویزد و از کنگرهای به کنگرهای پرواز کند؛ و این مربوط به حبّ دنیا و توجه به امور دنیّه و مال و منال دنیوی نیست، بلکه فرّار بودن خیال خود مصیبتی است که تارک دنیا نیز به آن مبتلا است. و تحصیل سکونت خاطر و طمأنینه نفس و وقوف خیال از امور مهمهایست که به اصلاح آن علاج قطعی حاصل شود، و پس از این به آن اشاره میکنیم.
یکی از اسرار عبادات و فوائد مهمّه، که همه مقدّمه آن است، آن است که جمیع مملکت باطن و ظاهر، مسخّر در تحت اراده الله و متحرّک بتحریک الله شود، و قوای ملکوتیّه و ملکیّه نفس از جنود الله شوند و همگی نسبت به حق تعالی سِمَت ملائکة الله را پیدا کنند. و این خود یکی از مراتب نازله فنای قوا و ارادات است در اراده حق.
و کم کم نتایج بزرگ بر این مترتّب شود و انسان طبیعی الهی گردد و نفس، ارتیاض به عبادت الله پیدا کند و جنود ابلیس یکسره شکست خورده منقرض شوند و قلب و قوای آن تسلیم حق شوند و اسلام به بعض مراتب باطنه در آن بروز کند.
و نتیجه این تسلیم اراده به حق، در دار آخرت آن شود که حق تعالی اراده او را در عوالم غیب نافذ فرماید و او را مَثَل اعلای خود قرار دهد، و چنانچه خود ذات مقدّس هر چه را بخواهد ایجاد کند، به مجرّد اراده موجود شود، اراده این بنده را هم آن طور قرار دهد؛ چنانچه بعضی از اهل معرفت روایت نمودند از رسول اکرمصلی الله علیه وآله وسلم راجع به اهل بهشت که ملکی میآید پیش آنها؛ پس از آن که اذن ورود میطلبد وارد میشود و نامهای از جناب ربوبیّت به آنها میدهد، بعد از آن که از خدای تعالی به آنها سلام ابلاغ نماید. و در آن نامه است برای هر انسانی که مخاطب به آن است:
«مِنَ الْحَیِّ القَیُّومِ الَّذی لا یَمُوتُ اِلَی الْحَیّ القَیّومِ الَّذی لا یَمُوتُ. اَمّا بَعْدُ، فَاِنّی اَقُولُ لِلشَّیْءٍ کُنْ فَیَکُونُ، وَقَدْ جَعَلْتُکَ تَقولُ لِلشَّیْءٍ کُنْ فَیَکُونُ. فقالصلی الله علیه وآله وسلم: فلا یقولُ اَحَدٌ مِنْ اَهْلِ الجَنَّةِ لِلشَّیْءٍ کُنْ إِلّا وَیَکُون».(22)
یکی از آداب قلبیّه عبادات، خصوصاً عبادات ذکریّه، تفهیم است. و آن چنان است که انسان، قلب خود را در ابتداء امر چون طفلی پندارد که زبان باز نکرده و آن را میخواهد تعلیم دهد؛ پس، هر یک از اذکار و اوراد و حقایق و اسرار عبادات را با کمال دقّت و سعی به آن تعلیم دهد و در هر مرتبهای از کمال هست، آن حقیقتی را که ادراک نموده به قلب بفهماند.
پس، اگر اهل فهم معانی قرآن و اذکار نیست و از اسرار عبادات بی بهره است، همان معنای اجمالی را که قرآن کلام خدا است و اذکار، یادآوری حق است و عبادات، اطاعت و فرمانبرداری پروردگار است تعلیم قلب کند و به قلب همین معانی اجمالیّه را بفهماند.
و اگر اهل فهم معانی صوریّه قرآن و اذکار است، همان معانی صوریّه را، از قبیل وعد و وعید و امر و نهی، و از علم مبدأ و معاد به آن مقدار که ادراک نموده به قلب تعلیم دهد. و اگر کشف حقیقتی از حقایق معارف یا سرّی از اسرار عبادات برای او شده، همان را با کمال سعی و کوشش به قلب تعلیم کند و آن را تفهیم نماید. و نتیجه این تفهیم آن است که پس از مدّتی مواظبت، زبان قلب گشوده شود و قلب ذاکر و متذکّر گردد.
در اول امر، قلب متعلّم بود و زبان، معلّم و به ذکر زبانْ قلب، ذاکر میشد و قلب تابع زبان بود، و پس از گشوده شدن زبانِ قلب عکس گردد: قلب ذاکر گردد و زبان به ذکر آن ذکر گوید و به تبع آن حرکت کند. بلکه گاه شود که در خواب نیز انسان به تبع ذکر قلبی ذکر لسانی گوید؛ زیرا که ذکر قلبی مختص به حال بیداری نیست و اگر قلب متذکّر شود زبان که تابع آن شده ذکر گوید و از ملکوت قلب به ظاهر سرایت نماید: «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلی شاکِلَتِه».(21)
و از این احادیث و احادیث دیگر استفاده ادب دیگر شود که آن نیز از مهمّات باب ریاضت است. و آن عبارت از مراعات است. و آن، چنان است که سالک در هر مرتبه که هست، چه در ریاضات و مجاهدات علمیّه یا نفسانیّه یا عملیّه، مراعات حال خود را بکند و با رفق و مدارا با نفس رفتار نماید و زاید بر طاقت و حالت خود تحمیل آن نکند؛ خصوصاً برای جوانها و تازه کارها این مطلب از مهمّات است که ممکن است اگر جوانها با رفق و مدارا با نفس رفتار نکنند و حظوظ طبیعت را به اندازه احتیاج آن از طرق محلّله ادا نکنند، گرفتار خطر عظیمی شوند که جبران آن را نتوانند کرد؛ و آن خطر، آن است که گاه نفس به واسطه سختگیری فوق العاده و عنانگیری بی اندازه، عنان گسیخته شود و زمام اختیار را از دست بگیرد و اقتضائات طبیعت که متراکم شد، و آتش تیز شهوت که در تحت فشار بیاندازه ریاضت واقع شود، ناچار محترق شود و مملکت را بسوزاند. و اگر خدای نخواسته سالکی عنان گسیخته شود یا زاهدی بی اختیار شود، چنان در پرتگاه افتد که روی نجات را هرگز نبیند و به طریق سعادت و رستگاری هیچ گاه عود نکند.
پس، سالک چون طبیب حاذقی باید نبض خود را در ایّام سلوک بگیرد و از روی اقتضائات احوال و ایّام سلوک با نفس رفتار کند؛ و در ایّام اشتعال شهوت که غرور جوانی است طبیعت را به کلّی منع از حظوظش ننماید، و با طرق مشروعه آتش شهوت را فرو نشاند که فرو نشاندن شهوت به طریق امر الهی، اعانت کامل در سلوک راه حق کند.
نموده».(13)و در حدیث دیگر است که «کسی که دوست دارد ملاقات کند خدا را پاک و پاکیزه، ملاقات کند او را با زوجه».(14) و از رسول اکرم نیز منقول است که «اکثر اهل آتش عزبها هستند.»(15)
و در حدیث است که حضرت امیر مؤمنانعلیه السلام فرمودند: «جماعتی از اصحاب بر خود حرام کردند زنها را و افطار در روز و خواب در شب را. امّسلمه خبر داد به حضرت رسول اکرم؛ آن سرور تشریف آوردند نزد آنها فرمودند: «آیا شما اعراض میکنید از زنها؟ همانا من نزد زنها میروم و روز تناول میکنم و شب خواب میروم، و کسی که از سنّت من اعراض کند از من نیست و خدای تعالی فرو فرستاد: «لا تُحَرِّمُوا طَیِّباتِ ما اَحَلَّ اللَّه لَکُمْ وَلا تَعْتَدُوا اِنَّ اللَّه لا یُحِبُّ الْمُعْتَدینَ، وَکُلُوا مِمّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالاً طَیّباً واتَّقُوا اللَّه الَّذی اَنْتُمْ بِهِ مُؤْمِنُون».(16)
ادامه مطلب ...یکی از مهمّات آداب قلبیّه نماز و سایر عبادات که از امّهات آداب قلبیّه است و قیام به آن از عظائم امور و مشکلات دقایق است، محافظت آن است از تصرّفات شیطانی؛ و شاید آیه شریفه که فرماید در وصف مؤمنین: «الَّذینَ هُمْ عَلَی صَلَواتِهِمْ یُحافِظُون»(8) اشاره به جمیع مراتب حفظ باشد که یکی از آن مراتب، بلکه اهمّ مراتب آن، حفظ از تصرّف شیطان است.
و خلوص از تصرّف شیطان، که مقدمه اخلاص است، به حقیقت حاصل نشود مگر آن که سالک در سلوکش خدا خواه شود و خودخواهی و خودپرستی را، که منشأ تمام مفاسد و امّ الامراض باطن است، زیر پا نهد.
یکی از اموری که از برای سالک در جمیع عبادات، خصوصاً نماز - که سرآمد همه عبادات است و مقام جامعیّت دارد - لازم است، خشوع است. و حقیقت آن عبارت است از خضوع تامّ ممزوج با حبّ یا خوف. و آن حاصل شود از ادراک عظمت و سطوت و هیبت جمال و جلال. و تفصیل این اجمال آن است که قلوب اهل سلوک به حسب جبلّت و فطرت مختلف است.
پارهای از قلوب، عشقی و از مظاهر جمالند و به حسب فطرت متوجّه به جمال محبوب هستند؛ و چون در سلوکْ ادراکِ ظلّ جمیل یا مشاهده اصل جمال کنند، عظمت مختفیه در سرّ جمالْ آنها را محو کند و از خود بیخود نماید. چون در هر جمالی جلالی مختفی و در هر جلالی جمالی مستور است پس، هیبت و عظمت و سطوتِ جمال، آنها را فرو گیرد و حالت خشوع در مقابل جمال محبوب برای آنها دست دهد. و این حالت در اوائل امر موجبِ تزلزل قلب و اضطراب شود، و پس از تمکینْ حالتِ اُنس رخ دهد و وحشت و اضطرابِ حاصل از عظمت و سطوتْ، مبدّل به اُنس و سکینه شود و حالت طمأنینه دست دهد؛ چنانچه حالت قلب خلیل الرحمنعلیه السلام چنین بوده.
و پارهای از قلوب، خوفی و از مظاهر جلالند. آنها همیشه ادراک عظمت و کبریا و جلال کنند و خشوع آنها خوفی باشد؛ و تجلیّات اسماء قهریّه و جلالیّه بر قلوب آنها شود؛ چنانچه حضرت یحیی - علینبیّنا وآله و علیه السلام - چنین بوده. پس خشوع، گاهی ممزوج با حبّ است و گاهی ممزوج با خوف و وحشت است، گرچه در هر حبّی وحشتی و در هر خوفی حبّی است.
و مراتب خشوع به حسب مراتب ادراک عظمت و جلال و حسن و جمال است. و چون امثال ماها با این حال از نور مشاهدات محرومیم، ناچار باید در صدد تحصیل خشوع از طریق علم یا ایمان برآییم. «قَدْ اَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ هُمْ فی صَلاتِهِمْ خاشِعُون»(2). خشوع در نماز را از حدود و علائم ایمان قرار داده؛ پس هر کس در نماز خاشع نباشد، به حسب فرموده ذات مقدّس حق از زمره اهل ایمان خارج است. و نمازهای ماها که مشفوع با خشوع نیست از نقصان ایمان یا فقدان آن است. و چون اعتقاد و علم غیر از ایمان است، از این جهت این علمی که به حق و اسماء و صفات او و سایر معارف الهیّه در ما پیدا میشود غیر از ایمان است.
شیطان به شهادت ذات مقدّس حقْ علم به مبدأ و معاد دارد، مع ذلک کافر است؛ «خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِین»(3) گوید، پس حق تعالی و خالقیّت او را مُقِرّ است؛ «اَنْظِرْنی اِلی یَوْمِ یُبْعَثُون»(4) گوید، پس معاد را معتقد است؛ علم به کتب و رسل و ملائکه دارد، با این وصف خداوند او را کافر خطاب کرده و از زمره مؤمنین خارج فرموده.
پس اهل علم و ایمان از هم ممتازند، هر اهل علمی اهل ایمان نیست. پس باید، پس از سلوک علمی خود را در سلک مؤمنین داخل کند و عظمت و جلال و بهاء و جمال حق - جلّت عظمته - را به قلب برساند تا قلب خاشع شود، والّا مجرد علم، خشوع نمیآورد؛ چنانچه میبینید در خودتان که با اعتقاد به مبدأ و معاد و اعتقاد به عظمت و جلال حقّ، قلب شما خاشع نیست.
سالک طریق آخرت - خصوصاً با قدم معراج صلوتی - لازم است قلب خود را با نور علم و ایمان خاشع کند و این رقیقه الهیّه و بارقه رحمانیّه را در قلب، هر اندازه ممکن است متمکّن نماید بلکه بتواند در تمام نماز حفظ این حالت را بنماید. و حالت تمکّن و استقرار در اوّل امر گرچه برای امثال ماها قدری صعب و مشکل است ولی با قدری ممارست و ارتیاض قلب، امری است بسی ممکن.
عزیزم! تحصیل کمال و زاد آخرت، طلب و جدّیّت میخواهد و هرچه مطلوب بزرگتر باشد جدّیّت در راه آن سزاوارتر است؛ البتّه معراج قرب الهی و مقام تقرّب جوار ربّ العزة با این حال سستی و فتور و سهل انگاری دست ندهد؛ مردانه باید قیام کرد تا به مطلوب رسید.
یکی از آداب قلبیّه در عبادات و وظایف باطنیّه سالک طریق آخرت، توجّه به عزّ ربوبیّت و ذلّ عبودیّت است؛ و آن یکی از منازل مهمّه سالک است؛ که قوّت سلوک هر کس به مقدار قوّت این نظر است، بلکه کمال و نقص انسانیّت تابع کمال و نقص این امر است. و هرچه نظر اِنیّت و اِنانیّت و خودبینی و خودخواهی در انسان غالب باشد، از کمال انسانیّت دور و از مقام قرب ربوبیّت مهجور است.
و حجاب خودبینی و خودپرستی از جمیع حُجُب ضخیمتر و ظلمانیتر است، و خرق این حجاب از تمام حجب مشکلتر و خرق همه حجب را مقدّمه است، بلکه مفتاح مفاتیح غیب و شهادت و باب الابواب عروج به کمال روحانیّتْ، خرق این حجاب است.
تا انسان را نظر به خویشتن و کمال و جمالِ متوهّم خود است، از جمال مطلق و کمال صرفْ محجوب و مهجور است؛ و اوّل شرط سلوک الی الله خروج از این منزل است، بلکه میزان در ریاضت حق و باطل همین است. پس هر سالک که با قدم انانیّت و خودبینی و در حجاب انّیّت و خودخواهی طیّ منزل سلوک کند، ریاضتش باطل و سلوکش الیالله نیست، بلکه الی النفس است:
«مادرِ بتها بتِ نفسِ شما است».(1)
سالک الیالله را ضرور است که به مقام ذلّ خود پی برد و نصبالعین او ذلّت عبودیّت و عزّت ربوبیّت باشد. و هرچه این نظر قوّت گیرد، عبادت روحانیتر شود و روح عبادت قویتر شود، تا اگر به دستگیری حقّ و اولیای کُمّلعلیهم السلام توانست به حقیقت عبودیّت و کنه آن واصل شود، از سرّ عبادت لمحهای درمییابد.