آموزش نماز

آثار و برکات نماز

آموزش نماز

آثار و برکات نماز

در فضیلت نماز شب و آثار آن

و از حضرت صادق علیه السلام روایتست که فرموده بود در وصیّت رسول خدا به علی علیهما و آلهما السّلام : یا علی وصیّت می کنم تو را در باب نفس ‍ خودت به چند خصلت پس حفظ کن آنها را، بعد از آن فرمود: خداوندا یاری کن او را و ذکر فرمود جمله ای از خصلتها تا اینکه فرمود:

((وَ عَلَیْکَ بِصَلوةِ اللَّیْلِ وَ عَلَیْکَ بِصَلوةِ اللَّیْلِ وَ عَلَیْکَ بِصَلوةِ اللَّیْلِ وَ عَلَیْکَ بِصَلوةِ الزَّوالِ وَ عَلَیْکَ بِصَلوةِ الزَّوالِ وَ عَلَیْکَ بِصَلوةِ الزَّوالِ))

بر تو باد به نماز شب ، بر تو باد به نماز شب ، بر تو باد به نماز شب ، بر تو باد به نماز زوال و سه بار تکرار فرمود.

و ظاهر این است که حضرت اراده کردند به نماز شب سیزده رکعت را و به نماز زوال هشت رکعتی که نافله زوال است .

وقت نماز شب

وقت نماز شب از اول نیمه شب است تا طلوع صبح صادق .

توضیح : شب از دیدگاه شرع عبارت است از اول مغرب تا طلوع صبح صادق . بنا بر این در ساعت  12  شب که عبارت است از نیمه غروب تا طلوع آفتاب بیش از نیم ساعت از نیمه شب شرعی گذشته است .

افضل آن است که نماز شب به هنگام سحر خوانده شود و هنگام سحر عبارت است از یک سوم آخر شب و هر قدر به صبح نزدیکتر باشد افضل خواهد بود.

  ادامه مطلب ...

سعید و حاج آقا حسینی

"السلام علینا و علی عباد الله الصالحین
السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
الله اکبر الله اکبر الله اکبر"
هنوز مکبر آیه صلوات و سلام رو تموم نکرده بود که سعید خودشو به حاج آقا حسینی(امام حماعت مسجد) رسوند.
سرشو برد نزدیک گوش حاج آقا حسینی ؛حاج آقا قبول باشه یه سؤال برام پیش اومده، راستش گیر کردم.
خب بگو پسرم توی چی گیر کردی؟
حاج آقا هرچی فکرمی‌کنم معنی دو سلام آخر نمازرانمی‌فهمم! یعنی چه درود و رحمت و برکت خدا بر شما؟سلام ودرود برما و بر بندگان شایسته خدا؟
- باشه سعید آقای گل، اگه چند دقیقه ای صبر کنی این یه صفحه قرآن رو بخونند بعد راحت می‌تونیم با هم حرف بزنیم. پس به احترام قرآن ما هم گوش می‌کنیم.
سعید قرآنی رو از قفسه برداشت و صفحه و آیه مورد نظر را پیدا کرد و نشست و با قاری زیر لب همنوا شد. قرائت قرآن تموم شد. حاج آقا حسینی بلند شد و رفت جایی که سعید بود. کنارش نشست.
- خب پسرم حالا می‌تونیم آروم و با تمرکز با هم حرف بزنیم. آماده ای؟
- بله آقا بفرمایین.

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

ادامه مطلب ...

غرولند سارا کوچولو



 همه بزرگترای خونه سر سفره صبحونه جمع شده بودن ،
سارا در حالی که دستاش روی چشاش بود و چشاش رو می مالید اومد سرسفر نشست
ولی انگاری خیلی دلخوره!
با اخم گفت مامان : مگه نگفتی بیدارم می کنی ؟ آخه چرا بدقولی کردی!چرا
برا نماز بیدارم نکردی ؟
مریم خانوم که فکر نمی کرد بیدار شدن برای سارا  انیقده  مهم باشه گفت:
آخه دختر گلم شما خواب بودی ، دلم نیومد بیدارت کنم.حالا زودی بیا صبحونه تو بخور .
اما سارا بازم حرف خودشو زد!
مامان ! من که به شما گفته بودم بیدارکنی. نخیر مرغ یه پا داشت و دس بردار نبود .
مادر بیچاره دیگه مونده بود چی بگه!
سارا با ناراحتی ازاتاق بیرون رفت.
یه میز گرد خونوادگی تمام عیار شروع شد . موضوع میزگرد رو گفتگوی مامان و
سارا تعیین کرده بود !
حالا واقعا مادر باید سارای 7 ساله رو برای نماز بیدار می کرد ؟!!
پدر بزرگ صحبتو شروع کرد و گفت :
خب ،حق با دخترمه. چون گفته بیدارش کنی بایدصداش می زدی.اگه نگفته بود
اشکالی نداشت.
آقای برهانی برای حرفش دلیل هم آورد . حضرت امام خمینی (ره) هم همین کارو
میکردن، اگه بچه ها خواب بودن صداشون نمی کرد اگه بیدار بودن مرتب از شون
می پرسید :نماز خوندین یا نه؟
  مریم خانم با قیافه حق به جانب گفت :
 اقا جون !آخه سارا هنوز کوچیکه ، حالاکوتا وقت نماز خوندنش، این بچه که
تکلیفی نداره .گناه داره بچم!
 تازه بدخوابم میشه .وقتی بد خواب میشه به درسش لطمه میخوره !
خانوم جون که حرفای پدر و دختر رورصد می کرد عینکش رو جا بجا کرد و گفت :
واه! مریم جون مگه میشه؟!
 بچه باید نماز بخونه، به  زورم که شده باید بیدارش کر د!!
همین خود شما ها یادتون رفته صُبا با چه زحمتی بیدارتون می کردم!
مگه میشه نمازو نخوند؟!!
مریم خانم که خاطره خوشی از اون روزا وبیدار کردن خانوم جون  نداشت
لبخندی زدو گفت :
آره خانوم جون حق با شماست!! اون روزا که به زور بیدارمون می کردی نماز
برامون زهر می شد.

ادامه مطلب ...

پشت خطی داریم

پشت خطی داریم1389-9-10

 یکی دو ماهی بود که حال و حوصله نداشت. گاهی وقتا اصلاً حرف نمی زد، گاهی وقتا هم از کوره در می رفت و دور و بری ها رو از خودش می رنجوند. هر چی فکر می کرد چرا اینجوری شده کمتر به جواب می رسید. امروز هم دست کمی از بقیه روزا نداشت، با تنها چیزی که اجباراً کنار اومده بود اداره ش بود و انجام کارای عادی و معمولی، قراره برای انجام کاری به یکی از شرکت های همکار بره،

همین طور که کنار خیابون ایستاده بود یه تاکسی جلوی پاش ترمز زد. آقا کجا؟!

•-      مستقیم خیابون ....

بی هدف صفحات درون پرونده را زیر و رو می کرد.

صدای گوینده رادیو خیلی ضعیف به گوش می رسید.

مجری: خب اگه اجازه بدید شنونده پشت خط داریم،

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

ادامه مطلب ...

چه کسی از تو دورم کرد ؟


از اون  روز ده سالی می گذشت ، هنوز هر وقت به اون جا می رسید قدما شو بلندتر بر می داشت و سرشو پایین می انداخت و زودی رد می شد .
بعد ا ز اون هیچکس جلال رو تو مسجد ندید. با اینکه باباشو خیلی دوست داشت جلال یه بچه مسجدی باشهاما هروقت اسم مسجد رو می آورد بهونه های عجیب و غریب جور می کرد وهرطوربود از رفتن به مسجد طفره می رفت .
 بارها مادر خواسته بود که آقای جمشیدی یه کاری بکنه وساده از کنار مسجد نرفتن جلال نگذره.
و پدرهم می گفت:خانوم چقدر اصرار می کنی؟! جلال هنوز بچس، خب حتما خسته می شه. ماشاالله آقای کمالی هم  که نمازشو حسابی طول میده، بین دو تا نمازهم که افاضه می فرمایند.
خانم جان ما دیگه عادت کردیم، اما جلال چی، مگه ما به هر چی عادت کردیم اونم باید عادت بکنه ؟!
 سعیده خانم که فک می کرد از حرفایشوهرش تونسته یه جواب قانع کننده پیدا کنه می گفت :
 آقا همین دیگه من و شما چه جوری عادت کردیم اینجوری مرتب بریم نماز جماعت ؟
همین خود شما،غیر اینه که حاج آقای خدا بیامرز از کوچکی دستتون رو می گرفتو همراه خودش می برد مسجد و هیئت ؟.
آقای جمشیدی هم می گفت : خانم حرفت صحیح ولی آن" سبو شکسته و آن پیمانه ریخت".
تواین همه سال همیشه همینطور بود حرفهای زن و شوهر به جایی نمی رسید و همچنان بی خیال مسجد رفتن جلال بودنو وجلال همچنان روز به روز دورتر و دورتر از باورای  پدر ومادر!
 انگاری وقتی به کوچه مسجد می رسید عصبای پاهاش یهو قطع می شد،
 سلولای مغزش به یه جای دیگه می کشوندش!
امروز قراره آقای جمشیدی دنبال کارای پسر بیمارش باشه.
- جلال جان میشه لطف کنی این برگ چک رو برسونی به حاج آقا رسولی .
- عجب ! حاج آقا رسولی !

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

ادامه مطلب ...

زیبایی حضور


قد قامت الصلوه ، الله اکبر
صف های نماز منظم و بهم فشرده بود سوزن انداز نبود، البته حاج آقا ستوده همیشه یه ده دقیقه ای قبل از اذون می اومد مسجد و سر سجادش می نشست.
واقعاً چه ده دقیقه سودمندی بود، نمازگزارای مسجد میگن قلم و بیان حاجی ستوده تو همین زمان کوتاه گره های زیادی رو باز کرده. امروز آقای آذری، منظورم همین فروشنده سخت افزار کامپیوتر سر کوچه مونه. سر اذون کارپرداز
سمج یه شرکت بازرگانی مشتریش بود و همچنین جوندار و با چک روز خریدار بیست تا سیستم کامل با همه تجهیزات. خیلی راحت نمی شد از کنار این معامله گذشت، اونم تو این اوضاع بلبشوی بازار
- ای بابا حالا چه میشد یه ساعت زودتر می اومدی!؟
از صبح پشت میز نشسته و جدول حل کرده و روزنومه خونده حالا یاد خرید افتاده.
بدجوری با خودش غرغر می کرد و می گفت!
هر چی بود سرش تو حسابای دیگه ای هم بود، مگه میشه از ثواب درک یه رکعت نماز جماعت گذشت؟!
چی شد؟ آذری هم نفهمید، ولی مثل این که فرشته ای پشت کله کارپردازه زده باشد معامله زودتر از اونی که فکرشو می کرد جوش خورد و فاکتور نوشته شده و قرار شد دو روز بعد بیاد و کامپیوترا رو ببره. دیگر نفهمید چطوری در مغازه رو قفل کرد. شکسته بسته وضو گرفت. نماز اول تموم شده بود، مکبر خوش صدا و با حال مسجد داشت تعقیبات می خوند.
- خدایا! یعنی تو مسجد به این بزرگی یه قد جا برای ما پیدا نمیشه؟!
صفا را یکی یکی رفت جلو نه، خواهش و التماس و چرب زبونی هم نتوانست براش جایی پیدا کنه. اگه بیشتر جلو می رفت باید یکی خودش می شد امام!
ایلیا شاگرد سوپری همسایه آقای آذری که جوون باحال و با معرفتی بود یه چیزی درگوشی به دو تا مرد دو طرفش گفت و صدا زد.
آقای آذری اینجا جاهست بفرما.

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

ادامه مطلب ...

نماز رزمندگان


آخرین نماز


همه مجروحین را در یک سنگر جمع کرده بودیم.حجت الاسلام ترکان هم مجروح بود.او در گوشه ای از سنگر سرش را به دیوار تکیه داده بود و به نقطه ای خیره مانده بود.لبهای داغمه بسته اش هراز گاه به ذکر باز می شد.بقیه مجروحین گویا رازی مقدس را حس کرده باشند، چشم دوخته بودند به لب ترکان، ترکان ارادت زاید الوصفی به امام حسن مجتبی (ع) داشت،همه بچه ها از این ارادت آگاه بودند.به هر بهانه و مناسبتی ذکر مصیبت آن امام را می گفت.
ناگهان لحن ترکان عوض شد، انگار که مورد خطاب قرار گرفته باشد، با ادب و احترام خاص به همان نقطه سنگر خیره بود گفت: ( خیر نخوانده ام) چند لحظه بعد دوباره گفت: ( چشم الان می خوانم) و بعد شروع کرد به خواندن نماز.کلمات به سختی از لبانش خارج می شد گاهی در بین نماز خاموش می ماند بی هیچ حرفی، باز دوباره لبهایش به جنبش در می آمد.مجروحین می گفتند که امام، کلمات نماز را به او تلقین می کند.
ترکان در حالی که رمق در بدن نداشت، دقیق و بدون غلط، نماز ظهر و عصرش را خواند.نزدیک ساعت چهار بود که دوباره رو به آن نقطه کرد و گفت: (چشم) بعد شهادتین را گفت و خاموش و راز ناک به ابدیت پرواز کرد.

  تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

 


ادامه مطلب ...

نگاه پدر

...سراسیمه درو باز کرد و لباس بیرونشو در آورد و یه نگاهی به آینه انداخت و یه سلام بلند به خودش کرد و رفت سمت دستشویی ویه وضوی سریع گرفت
- حسین مگه تو مدرسه تون نماز جماعت ندارین؟!
آقای سماورچی اگه همه چی یادش میرفت از نماز بچه هاش غافل نمی شد فقط دنبال بهونه بود که یه جوری بچه ها رو محک بزنه و ببینه حال و فضای ذهنی شون چیه؟
- چرا آقا جون اتفاقاً تو مدرسه نماز جماعتی داریم که نگو و نپرس ولی نمی دونم چرا من با نماز جماعت مدرسه مون حال نمی کنم!
- حال نمی کنم یعنی چه پسر؟
- خب می دونی آقا جون نمی دونم چرا معلمامون نمیان نماز؟! مدیرمون چند خط در میون می یاد!
مگه نماز جماعت مدرسه نیست! تازه امام جماعتمون هم یه جوری حمد و سوره رو می خونه که همش فکر و ذهنم مشغول طرز خوندن ایشونه!
- یعنی غلط می خونه!
- نه فکر نکنم اما یه جوریه آقا جون شما نماز امام رو از تلویزیون دیدین من می خوام کسی که امام جماعت می شه همونجوری صحیح و بی پیرایه و سریع نماز رو بخونه.حالا می شه اینقده سؤال پیچم نکنید؟! من برم نمازمو بخونم می ترسم نهار بخورم و بخوابم، دیگه نمازم یادم بره!
- آقای سماورچی چیزای جدیدی دستگیرش شده بود. شدیداً تو فکره و چهرش نشون می ده که بدجوری دلش غصه داره.
خدایا! آخه چرا یه جوونی که اینجوری عاشق نمازه باید فراری از برنامه های دینی مدرسه باشه! همینجوری که با خودش واگویه داره زیر چشمی  یه نگاهیم به نماز حسین داره.
- وای! این پسر چرا اینجوری رکوع و سجودش را انجام داد.آره حالا فهمیدم ‍! اون بنده خدا تو مدرسه یه خورده نمازش رو طولانی میکنه.این آقا هم حوصله نداره و در میره و میاد خونه نمازشو می خونه، نه! پیش داوری خوب نیست خب شاید واقعاً نمی دونه که اینجوری پاشو گذاشته روی گاز و می تازونه!
- بابا الان که وقت فکر کردن نیست.وقت قدردانی از زحمات مامانه که شام دیشبو بیاریم و بزنیم تو رگ.
خب اینم نهار جناب آقای سماورچی، دست مامانم درد نکنه.
پدر و پسر که قراره تا اومدن خانم خونه از زیارت خونه خدا بیشتر با هم خلوت داشته باشند وقت زیادی برای حرف زدن هم دارند.
- آقا جون هنوز که تو فکری غذاتونو بخورین از دهن میفته!
- داشتم به نمازی که خوندی فکر می کردم!
- مگه نمازم چِِِِِش بود؟

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری ششم www.pichak.net کلیک کنید

ادامه مطلب ...

سجاده عشق


سجاده عشق

- مامان! پس کوش؟ همش باید دنبالش بگردم!
- چی کوش؟ باز دنبال چی می گردی؟!
- مامان تو رو خدا بگو کجا گذاشتیش؟دیر شد ، دسته رفت.
- آهان طبق معمول دنبال زنجیرت می گردی! زیر میز مطالعته، خودت اونجا گذاشتیش.
- مرتضی! این دیگه چیه ورداشتی؟!!
- هیچی مامان سجاده نمازمه!
- وا! سجاده برای چی؟ کو تا نماز! تازه می ری مسجد نمازتو می خونی.
- نه مامان امروز با روزای دیگه فرق می کنه! دیشب حاج آقا ستوده روی منبر حرفای قشنگی می گفت، خب دیگه اجازه می دین من برم؟
- نگفتی دیشب آقای ستوده چی می گفت؟
- فعلاً نمی شه ، دیرم شده.خودتون بیاین ببینین.
هیئت راه افتاده بود. پونصد متری از حسینیه دور شده بود. طفلکی مرتضی اول رفته بود حسینیه، خبری از بچه ها نبود .
- آقا ببخشید هیئت از کدوم طرف رفت؟

ادامه مطلب ...